137b0X0:  دو نقاش
 
بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کشید. نقاشی او.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

او یک پرده را نقاشی کرده است.درست شبیه یک پرده ی واقعی است!             

جمعیت مات و مبهوت مانده بود. 

پیرمردبعدازاین که به خودش مسلط شد،یادش آمدبایدبرنده را انتخاب کند.چه

 کسی را باید انتخاب می کرد؟    

 

 

 

 

 

 

 

 

نقاش را پیداکرده بودند یا نه؟

جلوقدم برداشت تابه عنوان برنده ی مسابقه،جایزه رادریافت کند.آنها بهترین

انسانها رافریب داده است!بنابراین،برنده تویی».جمعیت هورا کشیدونقاش به

انداخت»بعد روبه نقاش دوم کردوگفت«امانقاشی توبهتراست چون چشم های

او روبه نقاش اول کردوگفت:«نقاشی توآنقدرخوب بودکه پرندگان رابه اشتباه

 گفت:این جا پرده ای نیست پرده ،همان نقاشی است.

 رفت؛ولی مثل این بودکه نمی تواندآن رادر دست بگیرد.رو به جمعیت کردو

 صبرش راازدست داد.قدمی برداشت تاپرده راکناربزند.دستش به طرف پرده

بهتراست.»اما نقاش ثابت ماندوحرکتی نکرد.معنای این کاراوچه بود؟پیرمرد

 داورمسابقه گفت:«نوبت توست؟بگذارنقاشی ات راببینم تاداوری کنیم که کدام

 زد اما حرکتی نکرد.                                                                 

 به چشم خودتصویری راکه این هنرمندکشیده بود،ببینند.نقاش جوان لبخندی

حالا نوبت نقاشی دیگر بود.پیرمرد به اوعلامت داد پرده راکناربزندتاهمه

فریب دهد،تصویر گر آن مطمئنا باید برنده می شد.

هورا می کشیدند.اگر این نقاشی؛آن قدرخوب بودکه توانسته بودپرندگان را

 به تصویر و سعی می کردندانگورها رابخورند جمعیت کف می زدند  و

 آن حوالی پرواز می کردند با شتاب فرودآمدندوشروع کردند به نوک زدن

 مردم نمی توانستند باور کنند انگورها واقعی نیستندناگهان،پرندگانی که در

تصویری از یک کاسه انگور بود وآنچنان رسیده وآبدارترسیم شده بودکه

جمعیت برای نقاشی او که زیبا و بسیار به زندگی طبیعی شبیه بود،هورا

به اولین نقاشی علامت داد؛او جلو آمد و پرده رااز روی نقاشی خود کنارزد.

 بودبین آن دو داوری کند،دربرابردونقاشی که باپرده پوشانده شده بودند،ایستاد.

محل مسابقه آمده،مشتاق بودندبدانندکدام یک برنده خواهدشد. پیرمردکه قرار

دونقاش رفتندوهریک بعدازسه ماه هرکدام بایک تصویر برگشتند.جمعیت در

 خود را نشان میدادند،آن وقت پیرمردقضاوت می کردکه کدام بهترین است.

 تصویری واقعی از زندگی می کشید؛بعدازسه ماه بایدبرمیگشتندونقاشیهای

 پیرمرد وظیفه ای برعهده نقاشان گذاشت:هریک بایدتاآنجاکه می توانست،

 خودزمانی،بهترین نقاش روزگارخویش بود،بخواهنددراین مورد داوری کند.

یکی راترجیح می دادندوبرخی،دیگری را.پس تصمیم گرفتندازپیرمردی که

هیچکس نمی توانست بگویدکدام یک ازدونقاش،هنرمندبهتری بودند.بعضی،


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 10:48
رضا بخشی

درباره وبلاگ


این یک وبلاگ گروهی از بچه های شیمی ورودی 90دانشگاه حکیم سبزواری است که سعی میشه توی این وبلاگ مطالبی قرار بگیره که واقعا بیننده ازش راضی باشه(به امید خدا)
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری و آدرس shimibahman90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 8
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1


 
 
 
cache018last1594700347