بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .

    
    سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
    
    بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
    
    روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
    
    روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
    
    شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
    
    معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "
    
    "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! "
    
    "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "
    
    دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
    
    معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
    
    آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
    
    او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
    
    کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
    
    به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
    
    معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
    
    سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
    که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
    
    پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
    
    خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
    
    مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "
    
    همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
    
    همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
    
    مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
    سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
    نداشته باشد . "
    
    معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
    
    سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .
    بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.




           
چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 13:19
محمد ابراهیم پیرگزی

با سلام خدمت تمامی دوستان,بازدید کنندگان وهمکلاسیان گرامی 

میخاستم بگم که اگه اخیرا کمتر یا حتی هیچ پستی رو وبلاگ نمیذاریم ما رو ببخشید چون دیگه امتحانای میانترم و نزدیک شدن به امتحانات پایان ترم حسابی وقت ما رو پر کرده و کمتر به وبلاگ میرسیم خواستم اینو گفته باشم که یه موقع فکر نکنید دیگه شما و وبلاگ ول کردیم به امان خدا. خب انشاالله سعی میکنیم سرمون که خلوت تر شد یه آب و جاروی حسابی به وبلاگ بزنیم.

خب دیگه انشاالله هر جا ودر هر کاری که هستید موفق و پایدار باشید.

با تشکر مدیر وبلاگ .



           
سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 14:13
محمد ابراهیم پیرگزی

من یک دختر ایرانیم بدان "حوای" کسی نمیشوم که به "هوای" دیگری برود روح خداست که دروجود من دمیده شده و احساس نام گرفته ارزان نمی فروشمش!!

تنهاییم را با کسی قسمت نمی کنم که روزی تنهایم بگذارد..دستهایم بالین کودک فردایم خواهد شد بی حرمتش نمی کنم و به هرکسی نمی سپارمش.

امیدی هست...

دعایی هست...

خدایی هست...



           
14 آذر 1391برچسب:, :: 1:55

دوستای خوبم سلام..بجون خودم فعلا راهی ندارم جز طنز گذاشتن چون راحت پیدا میشه..منم که اصن وقت ندارم مطلب علمی سرچ کنم..به هر حال منو ببخشید..قول میدم جبران کنم..

لطفا برین ادامه مطلب..



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, :: 14:29
رضا بخشی

من سلام ميگم به همه دوستاي گلم و همکلاسيان گرامي..راستش ي چند وقتي که دوستان زياد مطلب علمي تو اين وب خوندن به همين خاطر تا جايي که بتونم مطلب طنز ميذارم تا..........از خنده...همين..!

 

بچه بشین یه ذره درس بخون .کمتر جمله بساز ( پدر دکتر شریعتی در شب امتحان دکتر. زمان کوچولوئیاش)

لطفا برای من سس نریزید... دکترشریعتی درفلافلی


آقا هل نده... دکترشریعتی درصف خرید مرغ8000هزارتومانی


علی دیگه جلوی ما تک چرخ نزن مامانم شک کرده... دوست دختر دکترشریعتی


برو پمپ روبزن ... دکترشریعتی درحال تعمیرکولر


صبرکن وقتی رفتم بالا بدش دستم... دکترشریعتی درحال گذاشتن بچه گنجشک درلانه

 

لطفا برين ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...


           
شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 14:55
رضا بخشی

با سلام خدمت تمامی دوستان وبازدید کنندگان محترم:

نمیدونم چرا این پست طنزی در مورد دخترا این قدر جنجال به پا کرده :باید بگم بابا این فقط طنزه  طنز چرا الکی در خودتون طرز فکر ایجاد میکنید خوبه که خودتون کامنت میذارید که دیگه شورشو در آوردید این قد وبلاگ علمیه یه کمی هم طنز بذارید؟حالا که ما این کارو کردیم شدیم بدترینو و........آدم دنیا واقعا نمیدونم چی باید بگم فقط برای خودم متاسفم که چرا من که هیچ وقت تو زندگیم هیچ کسی رو ناراحت نکردم حالا شدم این آدم از دیدگاه شما

خودتون قضاوت کنید فقط بدونید به خدا هیچ گونه قصد و قرضی در این کار نبوده ونیست.با تشکر



           
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 10:18
محمد ابراهیم پیرگزی

در ابتدا سلام خدمت تمامی شما دوستان

من واقعا باید بگم که دیگه خیلی روم فشار اومد که این پست واینجا گذاشتم  .

مدتی دوست عزیزی با اسم دلت بسوزه داره حسابی ما رو خجالت میده از همین پست بهش میگم درسته احتمالش کمه بفهمم کیه ولی اگه یه روزی بفهمم دیگه ........

 

یا حداقل اگه از بچه هاست بیاد به خودم بگه مشکلش با من چیه؟

 

 

ودر اخر باید بگم نظر این دوست عزیز روی پست طنزی در مورد دخترا هست لطفا برید ببینید و خودتون قضاوت کنید



           
دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 10:0
محمد ابراهیم پیرگزی

سلامی چو بوی خوش هیدروکربنهای آروماتیک برشما که همچون فلزات قلیایی الکترون های وجودتان را سخاوتمندانه به من بخشیدید و مستحکم ترین پیوندقلبی را ایجاد کردید   من از با شما بودن چیزی فراتر از استوکیومتری زندگی ومولاریته شادیها آموختم امیدوارم محلول زندگی تان همواره شفاف و معادلات زندگی تان پیوسته موازنه شده و پیوند خانوادگی تان یونی ترین پیوندها و بختتان همواره به سفیدی سدیم کلرید و محلول زندگی تان از عشق و محبت فراسیرشده باشد با بیشترین درصد خلوص دوستتان دارم وبا بالاترین غلظت مولال عید غدیر را به شما تبریک میگم...

چندی پیش دوستان گلایه میکردن که وبلاگ خیلی کسل کنندس و همش مطالب علمی داره..خب آره شاید حق با او نا بود..

منم به همین خاطر این شعررو اینجا گذاشتم.امیدوارم که خوشتون بیاد...همین.!

 

 

مغز ما اکسید گشت و سوختیم                            بس که شیمی تجزیه اموختیم
هی اسید و باز دعوا می کنند                              خاک عالم بر سر ما می کنند
چون که شیمی با فیزیک همراه شد                     چاله گود انرژی چاه شد
این شرودینگر مرا دیوانه کرد                             تابع موجی مرا بیچاره کرد
درس دیگر درس شیمی معدنی است                     پر ز اسرار عجیب و دیدنی است
هر اتم باشد مثال یک پیاز                                 می زند هی چرخ با آهنگ جاز
کمپلکس این فلز با آن لیگند                              فهم آن مشکلتراز فتح سهند
شیمی آلی یکی درس حجیم                                خواندنش هم مشکلی باشد عظیم
واکنشهایش همی پر رمز و سر                           از دیلز- آلدر گرفته تا فیشر
بس که دیدم طیفهایی پر ز پیک                          می کند مغزم چو ساعت تیک و تیک
جوهر طبعم بشد اینجا تمام                                 پس خداحافظ بود ختم کلام

 



           
شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 15:0
رضا بخشی

خب اینم یه طنز در مورد پسرا که عدالت رعایت شه وآقایون هم واسه پست قبلی زیاد ذوق نکنن:

برنامه روزانه پسرا !

 

 

بقیشم دیگه میدونید ادامه مطلب!

 

 ۸ صبح: تو رخت خواب…..

9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد23)

۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)



ادامه مطلب ...


           
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 14:4
محمد ابراهیم پیرگزی

 

بد برو ادامه مطلب:

 

من سلام میگم به همه بازدید کننده هاو دوستان وهمکلاسیان عزیز :

در واقع این پستو گذاشتم چون دوستان خیلی واسمون نظر گذاشتن که بابا مطالبتون خیلی علمیه ودیگه شورشو درآوردید ویه کم طنز بذاریدو از این حرفا خلاصه اینم اینجا واسه شروعش که ببینم دیگه بهونتون چیه.امیدوارم خوشتون بیاد:

(البته باید مثل همیشه گفت که امیدوارم به کسی برنخوره)

پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دختران:

 مطالب طنز و خنده دار, دختران ترشیده

 

 

- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.

2- ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.

3- در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

4- سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5- تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.



ادامه مطلب ...


           
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 13:48
محمد ابراهیم پیرگزی
درباره وبلاگ


این یک وبلاگ گروهی از بچه های شیمی ورودی 90دانشگاه حکیم سبزواری است که سعی میشه توی این وبلاگ مطالبی قرار بگیره که واقعا بیننده ازش راضی باشه(به امید خدا)
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری و آدرس shimibahman90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 153
بازدید ماه : 152
بازدید کل : 3832
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1


Alternative content